••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

داستان

 می گویند وقتی رضاشاه تصمیم گرفت که بانک ملّی را تاسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستادکه از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند . هیچکدام از تجّار بازار حاضر به اینکار نشدند . وقتی خبر به خانم فخرالدّوله ٬ مالک بسیار ثروتمند و خواهرمظفّرالدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید ٬ به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم .و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تاسیس شد .یکی از قوانینی که در زمان رضاشاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها وادارات بود ٬ به این ترتیب هرکس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمیتوانست مغازه اش را تعطیل کند .روزی رضاشاه با اتومبیلش از خیابانی میگذشت که متوجّه شد مغازه ای بسته است ٬ناراحت شد و دستور داد صاحب مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند .کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه یک عرق فروش ارمنی است ٬ آن مرد را نزد شاه آوردند.شاه پرسید : پدرسوخته چرا مغازه ات را بسته ای ؟مرد ارمنی جواب داد : قربانت گردم امروز سالروز قتل مسلم بن عقیل است من فکرکردم صلاح نیست در این روز عرق بفروشم !شاه دستور تحقیق داد و دیدند که حق با عرق فروش ارمنیست ٬ آنوقت وی را مرخص کرد و رو به همراهانش گفت :" در این کشور یک مرد واقعی داریم ٬ آنهم خانم فخرالدّوله است ! و یک مسلمان واقعی داریم ٬ آنهم قارپط ارمنی است !بانک ملی

+ نوشته شده در پنج شنبه 30 ارديبهشت 1400برچسب:داستان کوتاه,پند آموز,داستان زیبا,بانک ملی,زن,مرد,مسلمان,مرد ارمنی,رضاشاه,عرق فروش, ساعت 11:36 توسط آزاده یاسینی